با نظرات ارزشمندتان به پالایش نوشته ها و مسیر پیش رویم کمک کنید.

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

یک مصاحبه و حرف هایی که نزدم

امروز رفته بودم مصاحبه؛ از وقتی که آمدم احساس میکنم کلی حرف نزده دارم؛ اصلاً همیشه بیان کتبی را بیشتر دوست داشتم؛ به نظرم در مصاحبه شفاهی ناگفته های زیادی بجای  می ماند، انگار فقط یک لایه از فرد برش زده و ملاحظه شود؛ البته از همین یک لایه هم میشود نشانه هایی از عمق فرد پیدا کرد ولی فقط نشانه هایی ...
از مباحثات بین من و شش استاد مصاحبه کننده حتماً برای ایشان هم حرف های نزده ای باقی مانده، اما خب آنها ناگفته هایشان را با اعمال در نتیجۀ مصاحبه خواهند گفت. اما ناگفته های من فعلاً که سنگینی می کنند، پس اینجا می نویسمشان؛ واقعاً نمی دانم کار درستی می کنم یا نه؛ ولی به هر حال می نویسم تا به گفتگوی درونی ام پایان دهم و شاید ذهن از قبل شلوغم کمی آرام شود:
کاش میگفتم تخصص فقط پرداختن به جزئیات  نیست و نگاه کردن از منظری بالاتر به سیستم هم الزاماً سعی و خطای غیر علمی نمی باشد! اتفاقاً در حیطۀ مباحث تکنولوژیک حلقه هایی از زنجیر که جزئیات را بصورت یک سیستم به هم وصل کرده و تکنولوژی را به خدمت بشر می آورند شاید مهم تر هم بوده و از آن تخصص هایی باشند که در کشور ما و دانشگاه هایمان هم بعضیشان به کل مفقود شده اند.
از قضای روزگار انگار باید به ایشان این را هم میگفتم که شما اگر تمام علمی کار کردن را در تئوری پردازی می دانید وخود را خدای فلان، ولی من جمع آوری و تحلیل علمی اطلاعات از مکانیک های خیابان فلان برای جمع بندی و تصمیم گیری در بهمان موضوع را هم بسیار علمی میدانم و هم تخصصی و البته بعضاً موثر تر از تثوری های شما با کلی ساده سازی (ساده سازی را یکی از کلید های موفقیت در مهندسی می دانم ولی دوست ندارم سرم را زیر برف کرده و ادعا کنم تئوری هایم کل دنیا را دقیقاً و جزء به جزء مدل می کنند. به هر کدام از استاندارد های جدی ایمنی یا طراحی هم نگاه کنیم، فقط کافی است که باز شدن پیچی احتمال آمدن خون از دماغ کسی را ایجاد کند، استاندارد مربوطه نمی گوید اگر پیچ را بر اساس تئوری فلان پروفسور طراحی کرده، ساخته و سفت کرده ای قبول، بلکه میگوید تحت  شرایط  دنیای واقعی با تمام پیچیدگی هایش تست کن!)  و احیاناً عدد سازی هایتان برای مقالاتتان....
اصلاً کاش می گفتم شما که خود را برای مثال متخصص  احتراق یا پاشیدن سوخت درون سیلندر می دانی و بلدی کد فورترن بنویسی تا شبیه سازی اش کنی، و اینقدر دانشمند هستی، چرا وقتی موتور خودروات به ریپ زدن می افتد تنظیمش نمی کنی (بهینه سازی پیش کش) و ماشین را می بری پیش مکانیک؟ از شما متخصص تر در پاشیدن بنزین و انژکتور که وجود ندارد. حرف من این است که برای جمع کردن این جزئیات برای بهینه کردن مثلاً این موتور بدون اینکه با دست کاری سوخت پاشی ات مثلاً باعث شوی موتور هواپیمایت در اولین پرواز تابستانی ات به کرمان در زمان برخواست  اورهیت کرده وشما هم شاید بمیری، نیاز به کار بسیار دقیق و تخصصی علمی است. ابزار هایی هم در دسترس می باشد از پروفسور تثوری پرداز انتقال حرارت، تا آنالیز گر CFD، تا مکانیکی که تا به حال 1000 دستگاه از آن موتور را اورهال کرده و البته الگوریتم های تصمیم گیری یا مدل های آماری برای مدیریت این اطلاعات.
وقتی پرسیدند توصیه نامه ای آورده ای یا نه، کاش میگفتم همان استادی که در صدر مجلس امروز نشسته برای من توصیه نامه نوشت که بردم فلان جا و پذیرش هم گرفتم. باز خدا پدرشان را بیامرزد که گفتند برو از استادت (چند اتاقی آن طرف تر) توصیه نامه بگیر و تا فردا بیاور....
کاش با صدای بلند می گفتم اگر من هم فلان پارتی را داشتم و چند ترمی آویزان از دولت حقوق خوبی بابت آن چه سر کلاس بلغور می کنم می گرفتم، الان دایره المعارفی متحرک از دروس تخصصی مورد نظر شما بودم!
به نظرم برخی دروس تخصصی ابزاری بیش نیستند، یعنی مثلاً اگر کسی ریاضیات (والبته خود ریاضایات را هم یک ابزار می بینم) مربوطۀ خوبی داشته باشد، و البته پشتکاری هم، خیلی فرقی ندارد که در حال مدل سازی و آنالیز فلان باشد یا بهمان. اگر روزی از بد روزگار در این دانشگاه مشغول PhD شدم آن را به این اساتید نشان می دهم که به راحتی می توان در طول یک ترم سه ماهه از هر موضوع درسی ای یک مقالۀ ISI نوشت. (البته اگر همان روزگار اجازۀ خلوت شدن ذهنم از دقدقه های مالی و زندگی را بدهد!)
کاش میگفتم تمام استادیتان به کنار ولی مگر شما در جزئیات علمی و روانی مصاحبه هم تئوری و مقالۀ ISI دارید؟ چطور است که اینجا می توانید جمع بندی کنید؟ و جمع بندی تان را حتما کاری دقیق و علمی می دانید بدون اینکه الزاماً در این جزئیات متخصص باشید که مثلاً فرم جمع آوری اطلاعات از شخصیت مصاحبه شونده چگونه باید طراحی و امتیاز دهی شود. چطور است که این بر اساس سعی و خطا نیست یا زبانم لال سلیقه ای عمل نمی کنید؟   
---
روزی که مدرک کارشناسی ارشدم را از همین دانشگاه گرفتم، با خود گفتم اگر کلاهم هم اینجا بیافتد بر نمی گردم (ای روزگار)؛ نه مثلاً به خاطر سطح علمی یا توانایی اساتیدش (به ویژه اینکه از استاد خودم چه علمی و چه معرفتی خیلی آموختم و آنچه برداشت کردم قطره ای بود از دریا) ، یا حتی آزمایشگاه ها و کارگاه هایی که ندیدیم، بلکه بخاطر بروکراسی نادرستش، بخاطر بی نظمی اش، به خاطر برخورد های سلیقه ای و گاه طلب کارانۀ برخی افراد. اصلاً یادم نمی رود وقتی آقایی که همیشه می خندید، همان روز های آخر که باید فلان گواهی را که عین واقعیت بود امضا می کرد از سر نمی دانم چی آن رویش را نشانم داد. آن یکی تا وقتی با کارفرمایم رفیق بود، با من نیز بد تا نمی کرد، اما از بد روزگار وقتی آخر ترم آسمان رفاقشان ابری شد من هم از برقش بی نصیب نماندم.
امروز خسته شدیم از بی نظمی، از اینکه نوشته بودند هشت و نیم خودتان را معرفی کنید، و اولین آقایان نه و نیم را گذشته بود که سر و کله اش پیدا شد و ما هم حیران و منتظر. خسته شدیم از بس پشت در اتاق مصاحبه سر پا قدم رو رفتیم. تازه شانس آوردیم از سی نفر اعلام شده نصف کمترشان آمده بودند، و گرنه همان دقایقی که روی هفت هشت صندلی  راهرو نشستیم را هم باید تقسیم می کردیم. تازه من که جزو یک سوم اول مصاحبه بودم (وای به دیگران که شاید هنوز آنجا هستند). با دیدن همین ها بود که میخواستم اصلاً برگردم و برای مصاحبه نروم. ما لب تشنه و برخی پر از استرس، از آن طرف چای و شربت و شیرینی بود که به دفعات برای شش نفر مصاحبه کننده روان میشد. می توانم حدس بزنم که سر ماه اضافه کار قابل توجهی هم خواهند گرفت. وقتی آتش گرفتم که شنیدم سایر مصاحبه شونده ها برای نهارشان چه کشیده اند، اولاً که ظاهرا فرموده بودند در سلف این دانشگاه عریض و طویل منتظر باشید اگر بعد از ساعت دو ناهار باقی ماند می توانید استفاده کنید. برخی به بوفه رفتند و آنهایی که از شهرهای دیگری آمده بودند نیز احتمالاً لقمۀ درون ساکشان را به دندان کشیدند! یاد ناهار روز مصاحبه در TU Delft افتادم، سر میزهای ناهار به همراه تعدادی از پروفسور ها (اینجا که می گویم پروفسور یعنی واقعاً پروفسور، یعنی نتایج کارهایش را در مثلاً فلان ایرباس می توانی در حال پرواز ببینی) کلی پشت سر فلان کس  ( مشتبه نشود، در واقع پشت سر رئیس دانشکده هوافضا!) حرف زدیم، خاطره خوبی در ذهنم باقی مانده، کلاً روز مصاحبه ام در TU Delft  چیز دیگری بود، درست دم در دانشکده منشی دانشکده با رویی گشاده منتظرمان بود، چقدر برنامه ریزی دقیقی از قبل داشتند (آنجا هم پانزده بیست نفری بودیم)، معارفه دست جمعی خیلی خوبی داشتیم و  بهترین اساتید کمی از (واقعاً) لبۀ حملۀ تکنولوژی برایمان گفتند،  بهترین امکانات و پروژه های دانشکده را دیدیم، بر اساس زمینه های کاری و تحقیقیمان از قبل معلوم بود که با کدامین اساتید دقیقا در کجا و در چه زمانی باید مصاحبه شویم و .... ساعت آخر مصاحبه را هم که نگویم بهتر است .... خلاصه با اینکه ایشان پروفسور بودند و ما شاید روزی دانشجویشان، ولی واقعا تفاوت طرز برخوردشان با آنچه امروز دیدم از زمین بود تا آسمان. ورود امروزم به دانشکده فنی کجا که صدای نخراشیده ای از پشت سر گفت "آقا کجا"، کجا، و ورودم به دانشکده هوافضا کجا وقتی دایان پشت استندی و با لبخندی کاری نداشت جز کشیدن انتظارما ....
یکی از بچه ها می گفت بین بد و بدتر ما الان در وضعیت بدتر هستیم. آخرش با خودم گفتم اگر از مصاحبه قبول شوم ممنون، ولی اگر قبول نشوم دو تا ممنون! و خدا حافظی کردم ....

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

مدیریت و آموزش نیروی انسانی در بخش خصوصی


کم کم خودم به طور مستقیم درک می کنم که منابع انسانی از مهم ترین سرمایه های هر شرکتی هستند.
مسئلۀ آموزش نیروی انسانی را هم مثل تیغی دو دم می بینم. در شهر ما بودند شرکت هایی مثل پاکدیس یا تولید کننده های مرتبط با صنایع غذایی، یا حتی یکی دو تا شرکتی که در ابتدا شروع به ساخت تریلر کردند، و غیره ....
و اکنون در عرض چند سال و در فاصلۀ کوتاهی می توان دید که شرکت های مشابه صنایع فوق الذکر بشدت تکثیر شده اند. در واقع نیروی انسانی این شرکت ها که کم و بیش، ناقص یا کامل آموزش هایی نیز در آن شرکت های مادر دیده اند، الان خارج شده و هر کدام برای خودشان شرکت مستقلی تشکیل داده و به رقابت با شرکت مادر می پردازند. اگر چه شاید این موضوع به صنعتی شدن منطقه کمک کند (اتفاقی که به نوعی در شهر هایی مثل تبریز و اصفهان به واسطۀ حضور ماشین سازی، تراکتور سازی، فولاد، هسا و غیره افتاده)؛ ولی در عین حال از دو مسئلۀ نا خوش آیند نیز خبر می دهد: یکم فرهنگ کاری نا مناسب (در مقایسه با سیستم های کاری هرمی ژاپنی یا آلمانی که هر کسی نهایت سعی اش را در انجام مسئولیتش و نه در آرزوی یک شبه ره صد ساله رفتن صرف می کند). دوم اینکه شرکت ها و صنایع فوق الذکر به مقدار خیلی زیادی در نگهداشتن پرسنل آموزش دیده شان (مهم ترین سرمایه) که زمان و پول قابل توجهی برایشان هزینه شده نا توان بوده اند.
خیلی دوست دارم از نظام مدیریت منابع انسانی در شرکت هایی که بهترین ها را دارند (شاید مثل گوگل یا مایکروسافت) بیشتر بدانم.